ای مؤذن مخوان اذان که شود، لحظهی مرگِ یک جوان نزدیک
باز با نغمهی سحرخیزت، دیوِ خودکامگی شود تحریک
ای مؤذن مخوان اذان که رسد، وقتِ اجرای حکمِ اعدامی
ترس دارم که در گرفتنِ جان، بشوی با سپاهِ ظلم شریک
در کلامِ تو هست نامِ خدا، مهربانتر ز مادری دلسوز
پس چرا سوی قلبِ یک مادر، تیرِ اندوه میشود شلیک
با وجودِ ستمگران گردد، روزِ ما بدتر از سیاهی شب
با اذانِ سحر، سحر نشود، این شبِ سرد و ساکت و تاریک
دینِ تو گر که دینِ آزادیست، پس چرا پر بُوَد ز بند و قفس
جان گرفتن بجای بخشش نیست، در مرام و وجودِ مردمِ نیک
دین اگر نیست دینِ انسانی، نشود عاملِ نجاتِ بشر
بهتر این است در مسیرِ حیات، بشود دین ز زندگی تفکیک
دین نباید به جهل و نادانی، بشود قدرِ ذرهای مخلوط
که در آن دم رهِ سعادتِ خلق، میشود سخت و مشکل و باریک
روزگاری اگر ندای اذان، بشود بانگِ احترام و گذشت
آن زمان حامی بشر گوید ،به طرفدارِ پاکِ دین تبریک
شعر از «آتش دامنگیر»
#نه_به_اعدام
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر